شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

من چهره ام گرفته من قايقم نشسته به گل


من دلم می خواهد که بگويم : نه ............نه.....نه
من دچار خفقانم ........خفقان
بگذاريد هواری بزنم
آاااااااااااااااااااااااااااااااااااه
اين آرامگاه کوروش است.....اينجا ايران است......اين آبهای سد سيوند است.......من ماه ديوانه وار خسته ام

آگاهانه زن بودن ...زير درخت

دلم برا شون تنگ شده..... این و واقعا می گم
می دونم چرا نيومدن.....چون منم دفعه اول ترسیدم و نرفتم
قانون بقای صفا در دنیا..........صفا تولید نمیشه و از یبن هم نمی ره فقط از دلی به دل دیگه منتقل میشه
البته می تونه همزمان هم نباشه با فاصله هفته یا ماه یا سال

شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۴

وقتی نیستی ۲


عشق شادیست
عشق آزاديست
عشق آغاز آدميزاديست
-----------------------------------------------------------------------------------
يادته وقتی بچه بوديم اگه تصادفا يه نفر يکی از دارايی های خيلی با ارزشمون و خراب می کرد بعد بزرگتر ها برای اينکه ساکتمون
:کنن می رفتن و عين همون و برامون می خريدن می آووردن با لج بازی تموم چی می گفتيم
من همون مال خودم و می خواااام
حکايت تنهايی و بی دغدغگی هامون هم همينه
هميشه مرز رويا های تنهاييمون پيدا شدن يک انسان ديگه در کنارمونه؛ اما با اولين ضربه نا خود اگاهش به پوسته اون تنهاييه عقب می کشيم و فوری می گيم
من همون تنهايی خودم و می خوام همون که (حتی) خيال تو پارش نکرده بود.... همون خودمو
خيلی طول ميکشه .... خيلی....... تا منت ما بشه
صبور باش
و عاشق
و سر بزير
و سخت

دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴

خواب هدیه سالگرد نامزدی

آواز می خوانند
گنجشکانی بر بام
گنجشکانی بر گونه هام
گنجشکانی در سر انگشتهای تو
که گنجشک کوچکی در مشت گرم تو........ پهلو به پهلو می شود

دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۴

به جای همه حرفهايم

کلاغ .. يعنی دهن کجی مدام بر لب آسمان
+ .
+ ......
+ ................ + ...........
+ ........+ ................
+ ....................

شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۴

زبان بی زبانی


ترکش محبتت تنم را پاره پاره می کند گا ه و بی گاه
اما همچننان دوستت دارم
از آن ماه کوچک و سر گردان که دو سال پيش در آن خانه متروک زاده شد .....تو می دانی و باران و نخورده مست
و انگار این ماه کولی - با آن همه شلوغی آدمها; دورش - کسی را نداشت که اینطور شما همه چیزش شدید
-------------------------------------------------------------------
اون شب يادت هست که قبل از رفتن سرتو گذاشتی دم
گوشم و گفتی:هوای پيامبر ما رو داشته باشی ها
------------------------------------------------------------------
مو سیقی دستهای پیامبر آن روز به گوش هیچ کس نرسید ....و ماه مسافر بود ...سر گردان

ماه از صحنه جنگ گذشت با سر گردانی خودش بر دوش و پريشانی پيامبری بر جان .کاش می فهميدی آن روز ها چه گذشت ......... کاش تو که از نزديک ديدی لا اقل می فهميدی
-------------------------------------------------------------------
آرامش ماه افتاده در چشمهای پیامبر ت را تازيانه نزن تو که می دانم مهربانترينی بر پيامبرم

شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۴

من اينجا می نويسم که حتی يکنفر هم نخواند

.....................
....................................
....................
..................
....................
...........
..............................