شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۴

زبان بی زبانی


ترکش محبتت تنم را پاره پاره می کند گا ه و بی گاه
اما همچننان دوستت دارم
از آن ماه کوچک و سر گردان که دو سال پيش در آن خانه متروک زاده شد .....تو می دانی و باران و نخورده مست
و انگار این ماه کولی - با آن همه شلوغی آدمها; دورش - کسی را نداشت که اینطور شما همه چیزش شدید
-------------------------------------------------------------------
اون شب يادت هست که قبل از رفتن سرتو گذاشتی دم
گوشم و گفتی:هوای پيامبر ما رو داشته باشی ها
------------------------------------------------------------------
مو سیقی دستهای پیامبر آن روز به گوش هیچ کس نرسید ....و ماه مسافر بود ...سر گردان

ماه از صحنه جنگ گذشت با سر گردانی خودش بر دوش و پريشانی پيامبری بر جان .کاش می فهميدی آن روز ها چه گذشت ......... کاش تو که از نزديک ديدی لا اقل می فهميدی
-------------------------------------------------------------------
آرامش ماه افتاده در چشمهای پیامبر ت را تازيانه نزن تو که می دانم مهربانترينی بر پيامبرم

هیچ نظری موجود نیست: