جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۴۰۰

تاریکی خیلی هم ترس دارد

 انگشت غرق خون‌ام را می‌مکم و به همه‌ی لحظه‌هایی فکر می‌کنم که توی تاریکی صبر کرده‌ام چون گفتی که بر می‌گردی 
شک هیچ‌وقت که جزو بازی تو چشم بذار و من دنبالت می‌گردمِ ما نبود 
الان کجا داری دنبالم می‌گردی ؟   

سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۰

از آن‌جا

در استخوانهایم کوچ لانه‌ کرده‌است. 
هیچ جا آن‌جا نیست 

دوشنبه، فروردین ۰۹، ۱۴۰۰

۱۴۰۰ بار بیشتر نمی‌دانم کجای جهان ایستاده‌ام

از این‌که توی آنجایی که همه به آن می‌گویند دنیا همیشه جایم تنگ بوده‌است. آن هم نه آن‌که زیاده‌خواه باشم، اصلا از اول یک اشتباهی در کار بوده‌است -مثل این‌که سوار قطار اشتباهی شده‌باشی یا ایستگاه را اشتباه پیاده شده‌باشی
 یک حسی هست که همیشه جدایم کرده است از وجود پیدا‌کردن  و سنجیده‌شدن در مقایسه‌ی با آدم‌ها به جای وجود‌داشتن میان آدمها.  
از سنگسار کلمه‌ها و نگاه ها هزار بار جان سالم بدر برده‌ام چون تن به انکار خودم نداده‌ام.  

تا  که فهمیدم توی همین جای اشتباهی هم می‌شود اتفاقی بیفتد ، یک حادثه که آن اشتباه را، آن بزرگ‌ترین اشتباه را برایت چنان دوست‌داشتنی کند که با خودت بگویی چه اشتباهی می‌شد بهتر از این باشد .