دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۹

That feeling ....

«فکرت را که می‌کنم، مثل این است که توی قلبم دارند طبل می‌زنند، هر ضربه را هزاران بار قوی‌تر کن و هر ضربه را هزاران بار تکرار کن. تنم پاره پاره می‌شود.»

پ.ن: نامه‌ی فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان

چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۹

A Blue Jay Passed My Blue Sky...




برای داشتنت انگار، با ثانیه‌ها باید جنگید
با اعداد باید جنگید 
با صفرها باید جنگید 
با یک‌ها باید جنگید 

ای زیباتر از هر پگاه... 

با خدایان دست‌بسته ناهماورد زمان 
با اشباح بی‌صورت سرگردان باید جنگید 
با فضا، با انحنای فضازمان باید جنگید 
با شیمیای سلولهای بی‌قرارت... 

ای سبکسرتر از نسیم صبا... 

تاریخِ داشتنت هر صبحگاه، آغشته به سنگینْ مِهی روی علفها، از آغاز نبشته‌می‌شود؛ از سِفر پیدایش... 
و خیل تبارها و تیره‌ها و دودمان‌ها، تیغ کینه برکشیده تا شام،‌ زمین را از خون یک‌دگر سرخ‌پوش کرده‌اند...
دفتر تاریخ هر شامگاه با چشمهای تو بسته‌ می‌شود. 

با تاریخ نسیان‌پیشه، 
با جغرافیای ناشکیبا، 
با جهان‌های موازی، 
با هرچه که داشتنت را -اندکی- از من می‌دزدد؛ 
باید جنگید... 

مرگ را کجا یارای چنین جنگاوری است؟ 

ای ابریشمینه‌تر از مه صبحگاه...



دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۹

Do you have a magic in you?

 


My body cells are 
Like a thousand seashells
If your fingers' tide 
Washes over their skin
They reveal for you 
The most magic of hymn 
Trapped inside of them 
For so so many years 
Known only to the few 
Who are chosen and dare 
To come so close to the heart of midnight sea
You ought to have a thousand lives in thee