یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۲

No Matter What They Say

دلم از ته ته سوخته ، نمی دانم پشت این اتفافی که دلم را اینقدر سوزانده چه خیریست اما من بی اتفاق و بی دلیل  پیش تو میمانم تا ابد هم اگر دلم را بسوزانی هی هم
 این شش ماه برایم حکم زندگی را پیدا کرده دلم می خواهد تمام نشود،  هرچقدر هم که شبها از درد اشکم در بیاید هیچ کس نمی داند که این درد خود خود زندگی است جاری از تن من در تن تو
 وقتی فکر می کنم که چقدر کار جلوی رویم ریخته قلبم تند تند می زند ، اما اول باید این بچه فیلی که رفته است توی جلدم را یک جوری بیرون کنم

هیچ نظری موجود نیست: