خیلی حرف ها دارم که می خواهم اینجا برایت بگویم
برای اولین بار می خواهم اگر این فارسی نوشتن امانم را نبرد اینجا طولانی برایت بنویسم
شعرت نکنم ، داستان کوتاهت نکنم ،مخاطب خاص ات نکنم ، فقط نگاهت نکنم
می خواهم اینبار حرف هایم را بنویسم
دوست دارم اینبار به جای اینکه ،هی با خودت کلنجار بروی که مخاطب این نوشته کی بود ؟ تو ؟خود تو؟ یا به خودت نگیری یا اصلا حرفم را نگیری یک جوری وقتی این سطر ها را می خوانی جز اینکه برای تومی نویسمشان ، برای
خودِ خودِ تو، نتوانی به چیز دیگری فکر کنی
من خسته نیستم
ازاینکه هیچ وقتی برای خودم ندارم مثل دیگران نالان نیستم ...حس نمی کنم توی هیاهو گم شدم یا خودم را گم کرده ام ،من می دانم که کجا ایستاده ام ، تو دیده ای و تنها تو دیده ای که من به اینکه آدم ها مرا تحت فشار می گذارند خندیده ام
به چیزهایی که به من تحمیل کرده اند خندیده ام
من بارها و بارها برای اینکه نمی توانستند تصاحب ام کنند حذف شده ام و بعدش خندیدام
من یک چیزهایی برای خودم دارم که به گردن هیچ آدم دیگری آویزان نیست ،توی خودم است این است که برای ادامه
دادن احتیاج به داد و فغان ندارم
مثلا اینجا را، این صفحه را ، من زنده نگه داشته ام صد سال دیگر هم اگر باشم زنده نگهش می دارم چون نوشتن
در من همان زندگی است همان چیزی هایی است که من می بینم و دیگران نمی بینند
گاهی خرابی یک رابطه را ، یک آدم دیگر را ، آدم سالها و سالها با خودش مجبور می شود که بکشد
این معنی اش این نیست که آن آدم تمام نشده باشد معنی اش این است که اینقدر خرابی به بار آورده که در آمدن اززیر آوارش به این راحتی ها نیست
من توی این شرایط بوده ام و تنها مانده ام با آن آوار ، چون هیچ کس اندازه من جرات این را نداشت که تنهایی جلوی خودش و تمام دنیا بایستد ، وقتی هم که آوار آمد باز همه دنیا مقابل من ایستاد و نگاه کرد و کسی به من فکرنکرد ، همه دنبال راحتی خیال خودشان از اینکه آن رابطه تمام شد و راحت شدیم بودند کسی من را ندید . نشنید ...هیچ کس
نمی خواهم این اتفاق برای تو هم تکرار شود ...می خواهم از زیرآن همه خرابی که یک کس دیگر آمد و با خودخواهیش و با امروز و فردا کردن تو برای رو راست بودن با خودت روی سرت هوار شد یک آدم پاک بیرون بیاید ،یک آدمی که هیچ ذره ای از آن همه ویرانی را در خودش و یا حتی بیرون خودش حمل نکند
حالا فکر کنم خیلی چیزها را بهتر می فهمی
ایستادنم را و اصرارم را برای اینکه این آخرین باقیمانده های آن روزهای سیاه را هم ازخودت پاک کنی را
می دانم که خودت هم این را می خواهی و من پای همین خواستنت ایستاده ام
حالا که دور شده ام ... از همه دور شده ام معنی اش این نیست که قرار است چیزی کم بیاورم
من توی هر جایی که ایستادم با ایمان ایستاده ام ، امروز ِ تو و خیلی آدمهای دیگر را می توانم شاهد این مدعایم بگیرم
قرار نیست ونبوده هم ، که اگر یک روز من نباشم زندگی تمام شود
اما خودم می دانم که نبودنم مثل این است که توی بهشت یک دفعه بفهمی خدا نیست ... وجود ندارد
آنوقت حس آدم حتی توی بهشت هم مثل یک خالی بی پایان است
نمی خواهم این اتفاق برای تو هم تکرار شود ...می خواهم از زیرآن همه خرابی که یک کس دیگر آمد و با خودخواهیش و با امروز و فردا کردن تو برای رو راست بودن با خودت روی سرت هوار شد یک آدم پاک بیرون بیاید ،یک آدمی که هیچ ذره ای از آن همه ویرانی را در خودش و یا حتی بیرون خودش حمل نکند
حالا فکر کنم خیلی چیزها را بهتر می فهمی
ایستادنم را و اصرارم را برای اینکه این آخرین باقیمانده های آن روزهای سیاه را هم ازخودت پاک کنی را
می دانم که خودت هم این را می خواهی و من پای همین خواستنت ایستاده ام
حالا که دور شده ام ... از همه دور شده ام معنی اش این نیست که قرار است چیزی کم بیاورم
من توی هر جایی که ایستادم با ایمان ایستاده ام ، امروز ِ تو و خیلی آدمهای دیگر را می توانم شاهد این مدعایم بگیرم
قرار نیست ونبوده هم ، که اگر یک روز من نباشم زندگی تمام شود
اما خودم می دانم که نبودنم مثل این است که توی بهشت یک دفعه بفهمی خدا نیست ... وجود ندارد
آنوقت حس آدم حتی توی بهشت هم مثل یک خالی بی پایان است