یک - مامان جونم به ابریشمی می گوید شاپرک خانم .آلزایمر امانش را بریده بیشتر وقت ها حتی نمیداند کجاست اماهر روز به مامان اصرار می کند که زنگ بزن به دخترکم شاپرک خانم را بیاورد من ببینمش ...من و شاپرکم از یادش نمیرویم ...چشم هایم پر
میشود
دو - یادت که نرفته فقط زن هاو بچه هاحق دارند اشتباه کنند یعنی که تو نمی توانی... دَ
سه - هیچ پیدایت نیست ...بودنت لازم نیست اما نبودنت برای این که پیت بگردم کافیست
چهار - از دستم عصبانی هستی این روزها خیلی حسش می کنم مثل همان وقت هایی که کم می آوردیم یا که من چه می دانم چرا ...آن دلایل هسته ای ات هر چه که بود و هست البته داشتنش حق مسلم توست اما من را رام نکرد و نمیکند ...این هم از بدی روزگار است دیگر چه میشود کرد
پنج - من همیشه میدیدم که حس عمیق دوست داشتن و دوست داشته شدن آدم ها را زیبا می کند ...اما آن دختر را می بینم که هی توی عکس هایش پس و پستر میرود ... شاید یکی اینجا هست که حقیقت را نمی گوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر