حرف هايت حبس شده اند از وقتي كه سيم هايش پاره اند
...نفس ِ من هم
دلم براي همان خشم ِوحشي ِ بي كلام كه گاهي مثل تازيانه مي نوازيش بر گلبرگ هايم هم تنگ است
چه رسد به قطره قطره غزلِ روان از سر انگشتهات كه روي تنم مي نشيند و به گـُل مي نشاندم
دلم براي همان خشم ِوحشي ِ بي كلام كه گاهي مثل تازيانه مي نوازيش بر گلبرگ هايم هم تنگ است
چه رسد به قطره قطره غزلِ روان از سر انگشتهات كه روي تنم مي نشيند و به گـُل مي نشاندم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر