ترکش محبتت تنم را پاره پاره می کند گا ه و بی گاه اما همچننان دوستت دارم از آن ماه کوچک و سر گردان که دو سال پيش در آن خانه متروک زاده شد .....تو می دانی و باران و نخورده مست و انگار این ماه کولی - با آن همه شلوغی آدمها; دورش - کسی را نداشت که اینطور شما همه چیزش شدید ------------------------------------------------------------------- اون شب يادت هست که قبل از رفتن سرتو گذاشتی دم گوشم و گفتی:هوای پيامبر ما رو داشته باشی ها ------------------------------------------------------------------ مو سیقی دستهای پیامبر آن روز به گوش هیچ کس نرسید ....و ماه مسافر بود ...سر گردان
ماه از صحنه جنگ گذشت با سر گردانی خودش بر دوش و پريشانی پيامبری بر جان .کاش می فهميدی آن روز ها چه گذشت ......... کاش تو که از نزديک ديدی لا اقل می فهميدی ------------------------------------------------------------------- آرامش ماه افتاده در چشمهای پیامبر ت را تازيانه نزن تو که می دانم مهربانترينی بر پيامبرم