دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۳

sence of the moment

اکنون تو اینجائی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجائی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمک های پریشانم می چرخد و می گسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه می چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید..
.دیگر نمی بینم

هیچ نظری موجود نیست: