"من بايد بتوانم كه هر وقت دلم خواست روي زمين بخوابم و هر چقدر دلم خواست به لوستر خيره شوم "
پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۵
چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۵
دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۵
آن لحظه بین رویا و واقعیت ....
آمده ای بالای سرم توی خواب
من خواب ام توی خواب
دستت را آرام می گذاری روی لبهایم که یعنی ششششششش
توی خواب از خواب می پرم
دستت را محکم می گیرم
تو ...نترس
(من ... (تکان سرم که یعنی نه نمی ترسم با لبهایی که ارام به لبخند می نشیند
تو ...من منتظرم
(من ... (نگاهم سوال می شود
تو ...چرا نمی نویسی ؟
(من ...(دستم را برای لیوان اب کنار تخت دراز می کنم
تو ... سیگار و فندکت را ازجیبت در میاوری می گذاری کنار تخت
من ... اما اینهاجا می مونه
تو ... من نمی خوامشون دیگه
من ... هیچوقت
تو ... هیچوقت ... حالا می نویسی ؟
من ...چشم هایم را با خنده می بندم که یعنی چشم
(تو ... (من از خواب بیدار می شوم اما هنوز دستم را چیزی فشار میدهد
سهشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۵
بوسه های تو................گنجشک های پرگوی باغند...
وپستان هایت کندوی کوهستان هاست
وتنت رازی جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می گذارند
در خلوتی عظیم
شاملو*
دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۵
جمعه، تیر ۱۱، ۱۳۹۵
خواب خواب خواب و خواب، خواب خوبي روي آب
بايد ببينمت ، يعني دوست دارم كه يك جوري شود بدون اينكه بدانم ببينمت
بايد حرف بزنيم ، يعني دوست دارم حرف بزنيم نه طولاني، نه كش دار ، فقط چند كلمه كوتاه بقيه را نگاهمان و آن چيزي كه بين چشمهايمان جاري مي شود انجام مي دهد .
بايد عصباني باشم ، يعني نيستم ولي تو هستي اين اذیتم مي كند ، نبايد بكند ولي مي كند.
اين كافه ها مي شود يكي شان دو تا صندلي داشته باشد براي ما ؟ حرف نمي زنيم ، نمي نويسم ،نمي نويسي ، اما چند دقيقه كوتاه بايد كه ميز مثل هميشه فاصله شود بين گيسوي من و دست هاي تو كه الان واقعا غريبه غمگين شده اي براي من ، بقيه اش را هر چه باشد همان بودنمان نزديك هم انجام مي دهد. اسمش را بگذار انرژی من ، یا تو یا هر چی. می دانم که هست ، هر دو می دانیم.
بعدش ...
بعدش ...
تو مي روي و قدمهايت مثل پرواز مي شود.
من مي روم وچشمهايم آرام توي استخوان هايت تا ابد آواز مي خوانند .
خواب خواب خواب و خواب، خواب خوبي روي آب
بايد ببينمت ، يعني دوست دارم كه يك جوري شود بدون اينكه بدانم ببينمت
بايد حرف بزنيم ، يعني دوست دارم حرف بزنيم نه طولاني نه كش دار چند كلمه كوتاه بقيه را نگاهم و آن چيزي كه بين چشمهايمان جاري مي شود انجام مي دهد .
بايد عصباني باشم ، يعني نيستم ولي تو هستي اين أذيتم مي كند ، نبايد بكند ولي مي كند
اين كافه ها مي شود يكي شان دو تا صندلي داشته باشد براي ما ، حرف نمي زنيم ، نمي نويسم ،نمي نويسي ، اما چند دقيقه كوتاه بايد كه ميز مثل هميشه فاصله شود بين گيسوي من و دست هاي تو كه الان واقعا غريبه غمگين شده اي براي من بقيه اش را هر چه باشد همان بودنمان نزديك هم انجام مي دهد
تو مي روي و قدمهايت مثل پرواز مي شود
من مي روم وچشمهايم آرام توي استخوان هايت آواز مي خوانند
اشتراک در:
پستها (Atom)