دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

من ..ماه ...2 سال دارم ..من .. ماه ..هنوز چشمم به دستهای توست

پر از اشک
چشمهای کودکی من
پر از آرام
چشمهای نا بالغ تو
پر از گرم
پیکراستوایی من
پر از دور
دستهای قطبی تو
پر از امن
کودکی من
پر از دغدغه
بلوغ زودرس تو
........
حالا که نیستی
میتوانم سرم را به این صفحه کریستال مایع تکیه دهم
که پرشوم
از اشک
ازگرم
از آرام
از امن
از قطب
از دغدغه
از دور
هیچ صدایی نمی آید

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

Death is Truth and maybe the only truth of all life

داری خاموش می شوی
دارم خاموش شدنت را می بینم
مثل همیشه تاریخ
مرگ رد دیگری بر صورت ماه

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

رقص خرده بلور های رنگی

آقای نجار
دلم خیلی تنگه برای کاشان
دلم باد تند جاده خالی کاشان و می خواد که ماشین و با خودش ببره
که توش ناخودآگاه وقتی تا کمر از شیشه بیرونم صدای رقص اون خرده بلورهای رنگی آویزون در آد
و آرامش اون خونه های خالی
و یک دوتایی آرام

آنجا که همه اسمها تمام میشود

هر روز که می گذرد جدا تر میشود از تن پاییز روان
برگ و برگ و برگ
و دختری از جنس خرده بلور های رنگی آویزان
باآن گلهای خورشید در چشمهایش
اصلاچه قبل از مرگم چه بعد از مرگم ...به درک ..کسی می خواهد
هفتاد سال سیاه این وب-پاره هارا
بفهمد می خواهد نفهمد
من مرد
از بس که جان ندارد
دلخوشیت نباید بشود اینکه یک روز تمام می شود
دلخوشیت باید بشود هیاهوی سرخابی در تن سبزکه می ریزد و تمام می شود
صدای جیغ جیغ فنچهای منتظر سر صبح که با یک کلام محبت تمام می شود
نگاه مهربان ...مهربان ...مهربان هر چند که در یک خالی بی پایان تمام شود
مرد ....
از بس که
.....
ندارد

دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵

to fill traped............ to be traped

...........................................
...............................
.........................
....................
.