با بوسه های بادسوار گاه و بیگاهت...
نازنین
به چارمیخ سعادتم در می کشی!
عطر قدمهات... راهبرم
چونان امیری که در لشگر قدمهام سرکش می طلبد...
بگو:
کدام ذره از وجودم را
- در این رزمگاه -
یارای پایایی است؟
... به زانو در نیفتادن؟
بگو:
ای که ستاره باران صدایت را...
هیچ بیابانی ، در شب تاریک بی مهتاب ...
ندارد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر