رقصیده ام بهارِ تنم را
مهتاب تویِ پیرهنم را
با یک بهانه ریختنم را
رقصیده ام گریختنم را
تا آن دقیقه ای که بیایی
رقصیده ام تمامِ قفس را
سرگیجه های قبل و سپس را
گلهای یاس و چایی گس را
آن اشک های بی همه کس را
رقصیده ام فرارِنفس را
تا آن دقیقه ای که بیایی...
رقصیده ام پنجره ها را
آن پله های رو به هوا را
صحنه، سکوت، نور، صدا را
تاریکی ردیفِ جدا را
رقصیده ام فرودِ نوا را
تا آن دقیقه ای که بیایی...
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر