جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۳

و اما ادامه داستان

کلاغ کوچولو اول از همه گوزن رو دید که علف می خورد
کلاغ کوچولو رفت پیش گوزن و گفت که می خواهد با او دوست بشود
ولی گوزن مغرور گفت که شاخ های قشنگی دارد و حاظر نیست دوست او بشود
کلاغ کوچولو رفت پیش مورچه خانم وگفت که می خواهد با او دوست بشود
ولی مورچه خانم که سخت مشغول کار بود با عصبانیت گفت که حاظر نیست دوست او بشود
او هنوز داد و فریاد می کرد که کلاغ کوچولو با ناراحتی از او دور شد
کلاغ کوچولو رفت به جنگل پیش آقای شیر و گفت که می خواهد با او دوست بشود
ولی آقای شیر که فرمانروای جنگل بود خیلی عصبانی شد و.........هااا
کلاغ کوچولوی بیچاره که خیلی ترسیده بود به سرعت از جنگل دور شد
کلاغ کوچولو به چند تا کلاغ رسید و گفت که می خواهد با آنها دوست بشود
ولی حتی آنها هم او را مسخره کردند.........و به او خندیدند
.........................................................................
to be contineud

هیچ نظری موجود نیست: