بايد ببينمت ، يعني دوست دارم كه يك جوري شود بدون اينكه بدانم ببينمت
بايد حرف بزنيم ، يعني دوست دارم حرف بزنيم نه طولاني نه كش دار چند كلمه كوتاه بقيه را نگاهم و آن چيزي كه بين چشمهايمان جاري مي شود انجام مي دهد .
بايد عصباني باشم ، يعني نيستم ولي تو هستي اين أذيتم مي كند ، نبايد بكند ولي مي كند
اين كافه ها مي شود يكي شان دو تا صندلي داشته باشد براي ما ، حرف نمي زنيم ، نمي نويسم ،نمي نويسي ، اما چند دقيقه كوتاه بايد كه ميز مثل هميشه فاصله شود بين گيسوي من و دست هاي تو كه الان واقعا غريبه غمگين شده اي براي من بقيه اش را هر چه باشد همان بودنمان نزديك هم انجام مي دهد
تو مي روي و قدمهايت مثل پرواز مي شود
من مي روم وچشمهايم آرام توي استخوان هايت آواز مي خوانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر