شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۶

مرا نبخش ...


گرم و سنگين... خيس شده اي از آب شدن تنت
سينه ات پر شده از عطر ِآهويي كه آرام و با وقار اندام هاي تازه شكفتهً مرا از ساقه مي چيند و فرو مي دهد
آرام آرام دفن مي شوم در خاك سينه ات مانند خيابان ها ي خيس مانده از عبور پاييز

مرا نبخش ....
به خاطر تمام شب بيداريهايمان مرا نبخش
مرا نبخش ....
به خاطر دختر همسايه ات كه مال همه شد مرا نبخش
مرا نبخش ....
به خاطر شازده خانوم كوچك چشمهايت كه از تو با جز تو گفت مرا نبخش
مرا نبخش ...
به خاطر گم شدن هايم وقتي ديوانه وار دنبال ِ تو مي گشتم مرا نبخش
مرا نبخش ....
به خاطر حركت آرام و زيباي دستهايت موقع شكل دادن نفسهايم مرا نبخش
مرا نبخش ...
به خاطر هر چه به تونوشتم و اشتباه فرستادم به اين و به آن مرا نبخش
مرا نبخش ....
به خاطر آن اشكها ..آن دستمال...آن شيشه ...آن شب هاي فرودگاه ِ مهر آباد مرا نبخش
مرا نبخش...
به خاطر خودت ...زنده بودن ِ هميشگي ات ...و نفس نفس زدن هايت ازپي ام مرا نبخش
مرا نبخش ...
به خاطر ماندنم تا هميشه در ميان ِ استخوانهايت...نفسهايت ؛ وقتي كه من ديگر نبودم مرا نبخش

۱ نظر:

ناشناس گفت...

باشه مي بخشمت