از بس سرم رو محکم به این طرف و اون طرف تکون دادم این مغزم که این بار بجای فکرام می ریزه بیرون......بذار چشمامو ببندم.....نگو نه;
..بذار ببندمشون و فکر کنم تازه بدنیا اومدم.. از تو..... بدون مادر;
یعنی که تو همون قدر پاکی که مریم
من همون قدر مطمئن که مسییییییییییییییییییییییح
تمام بی اعتباری دنیاذره ای از سرشاری من نمی دزده
من صبر کردن و از همون لحظه سرکش ;همون طغیان مقدس; همون دونه گندم
با خودم به این دنیا اووردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر