"در خانه زير پنجره گل داد ياس پير "
توي همين بهار از دست دادي ام
" بودن به از نبود شدن... خاصه در بهار "
بين ده تا روز باراني ِ پشت ِ هم
"...سخن نگفت ...چو خورشيد "
آن يك روز تا شب هيچ باراني نيامد
"سر افراز ...دندان خشم بر جگر ِ خسته بست و رفت "
و فردايش باد دارد قلب باران را از جا مي كند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر