شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۳

once upon a time.......

یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیچکی نبود
یه دختر کوچولوی شیطون بود که هر وقت می رفت عروسی عاشق عروس خانم می شد
دلش می خواست عروس خانم کفش تق تقیاش رو در آره اون پاش کنه
دیروز یه دختر کوچولو که مثل بچه فرشته ها بود رو آووردن تو اتاقی که داشت شام می خورد و بهش گفتن
این خانم کوچولو می خواد بیاد پیش شما عروس خانم


هیچ نظری موجود نیست: