بیا دوباره نان بریرز
برای هر پرنده آب و دان بریز
اگر شکسته است این بهار
اگر ترک ترک شد ایل و این تبار
اگر که بند ،بندِ واژه های من
اگر که ابر های لحظه های عاشقی
بروی متن درد ها نریخت
چاره نیست
یبا فقط برای این پرنده های ناگزیر دان بریز
بیا برای لحظه های رفته مان
زمان بریز
چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۶
دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶
سهشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۶
یکشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۶
آه ِ آتش
همیشه آن لحظه های در کنار تو بودن برایم خودِ خودِ آرامش می شد و حتی بیشتر بیشتر ........بیشتر
یادم می رفت که اینجا دنیاست ...من آدمم ...تو کی هستی ؟!!
آرام ...بی هیچ حرفی....من بودم .... تو بودی ....و من از هیچ چیز، هیچ چیز ِ دیگر نمی خواستم
آهنگت را گوش میکردی ...شیطنت هایم را با صدای پرتر از زندگی برایت تعریف می کردم ..پشت آن عینک با قاب مشکیِ آرام ...برای من تمام نیامدن ها و نبودن ها و تنش هایم تمام می شد ....تمام
تو ...تو ...فقط...... و این فقط تنها مال توست که تو بودی که در روزهای مرگ ....پر پر زدنم را زیر بینهایتت پوشاندی و نشاندی و باز زندگی را برایم از آغاز معنی کردی
حالا دلم به اندازه تمام بزرگیت گرفته ...حالا که از تو ......حالا که درد ..حالا که بیتابی مرگ
کنار پنجره می ایستی مبادا در دود سیگارت حل شوم....مبادا ........مبادا گلت
آن طور پروانه ام می شوی که دنیا در دستهایم کوچک می شود
من اما حس می کنم کسی دارد قلبم را ریز ریز می جود
من اما ........ه
من اما .......ه
بیا باز برگرد و بگو گه دخترکت اشتباه می کند ....بیا
....باز هم فقط منم .....منم.........منم.......و فقـــــــــــــــــــــط دستهای تو روی صورتم
یادم می رفت که اینجا دنیاست ...من آدمم ...تو کی هستی ؟!!
آرام ...بی هیچ حرفی....من بودم .... تو بودی ....و من از هیچ چیز، هیچ چیز ِ دیگر نمی خواستم
آهنگت را گوش میکردی ...شیطنت هایم را با صدای پرتر از زندگی برایت تعریف می کردم ..پشت آن عینک با قاب مشکیِ آرام ...برای من تمام نیامدن ها و نبودن ها و تنش هایم تمام می شد ....تمام
تو ...تو ...فقط...... و این فقط تنها مال توست که تو بودی که در روزهای مرگ ....پر پر زدنم را زیر بینهایتت پوشاندی و نشاندی و باز زندگی را برایم از آغاز معنی کردی
حالا دلم به اندازه تمام بزرگیت گرفته ...حالا که از تو ......حالا که درد ..حالا که بیتابی مرگ
کنار پنجره می ایستی مبادا در دود سیگارت حل شوم....مبادا ........مبادا گلت
آن طور پروانه ام می شوی که دنیا در دستهایم کوچک می شود
من اما حس می کنم کسی دارد قلبم را ریز ریز می جود
من اما ........ه
من اما .......ه
بیا باز برگرد و بگو گه دخترکت اشتباه می کند ....بیا
....باز هم فقط منم .....منم.........منم.......و فقـــــــــــــــــــــط دستهای تو روی صورتم
پست که نیست
حواست که نیست
پراکندگی ات که هست
زندانی که نیستم
و قتی با سریع ترین تله پورت های دنیا
خودت را راحت می فرستی یک جای دیگر
قوی ترین تله پاتی دنیا هم جِرم میگیرد
بس که نویز های این و آن را از روی سیگنال های تو فیلترکرده است
خالص که نیستی
آرامش در یکی شدنِ جهت چرخش سلول های من و توست
در یکی شدن شماره نفس های به شماره افتاده من و تو
حالا وقتی من هستم و تو هستی و جهت نگاهمان هم یکی نیست
نگاهم ببرد ؟صدایم پاره شود؟
واجب که نیست
آدم می تواند هزار تا تکه داشته باشد
اما و قتی کنار هر کدام از هزار تکه نشستی، باید یک تکه پیش او باشی
خود خواهی هم نیست
Nothing touches Nobody
پراکندگی ات که هست
زندانی که نیستم
و قتی با سریع ترین تله پورت های دنیا
خودت را راحت می فرستی یک جای دیگر
قوی ترین تله پاتی دنیا هم جِرم میگیرد
بس که نویز های این و آن را از روی سیگنال های تو فیلترکرده است
خالص که نیستی
آرامش در یکی شدنِ جهت چرخش سلول های من و توست
در یکی شدن شماره نفس های به شماره افتاده من و تو
حالا وقتی من هستم و تو هستی و جهت نگاهمان هم یکی نیست
نگاهم ببرد ؟صدایم پاره شود؟
واجب که نیست
آدم می تواند هزار تا تکه داشته باشد
اما و قتی کنار هر کدام از هزار تکه نشستی، باید یک تکه پیش او باشی
خود خواهی هم نیست
Nothing touches Nobody
دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶
هی با خودم این را گفتن با من ...دیگردرست و غلطش با تو
ما ییم و موج سودا ،شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشــــا ،خواهی بروجفا کن
خواهی بیا ببخشــــا ،خواهی بروجفا کن
سهشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۶
دنیا فعلا به نفع توست
توی این فکر ها بودم :
زوری که نیست گرمای تنت شکوفه های گیلاس را باز نکرد
زوری که نیست باران صدایت نفس اقاقی ها را سنگین نکرد
زوری که نیست آن بچه آهو ها مقیم آغوش استواییت نشدند
زوری که نیست چشمانت هیچوقت به زبان مادریم تر نشدند
زوری که نیست....ن
نمی دانم توی چه فکرهایی بود
دستی پر از لبخند کاغذم را برداشت زیر ِ اینها نوشت
موافقم زوری نیست و نبایستی که زوری باشد ولــــــــــــی زوری هست
زوری که نیست گرمای تنت شکوفه های گیلاس را باز نکرد
زوری که نیست باران صدایت نفس اقاقی ها را سنگین نکرد
زوری که نیست آن بچه آهو ها مقیم آغوش استواییت نشدند
زوری که نیست چشمانت هیچوقت به زبان مادریم تر نشدند
زوری که نیست....ن
نمی دانم توی چه فکرهایی بود
دستی پر از لبخند کاغذم را برداشت زیر ِ اینها نوشت
موافقم زوری نیست و نبایستی که زوری باشد ولــــــــــــی زوری هست
اشتراک در:
پستها (Atom)