و من عروس خوشههای اقاقی شدم
آبی اما گرم
جمعه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۳
چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۴۰۲
بیابانگرد
.حس میکنم خودم را حراج کردهام گاهی
.اینقدر مفت مفت خودم را بخشیدهام به این و به آن
.یکی از این این و آنها محض رضای خدا یک چیز ندارند که دلم را گرم نه تا همیشه نه، یک لحظه فقط یک لحظه خوش کند
مثل آن روز همین تابستان،
آن روز که ناگهان باران شد تهران
من زیر طاقیهای کناره پیادهرو می دویدم
خوش
بیخیال
در حال فوران
ایستاده بود تکیه داده به دیوار، دست به سینه
مثلا که من اصلا تو را نمیبینم
تا آمدم رد شوم مرا گرفت کشید تو
نه توی خانهای
نه توی بغلش
من را کشید زیر پوستش
باران که رفت
دست به سینه ایستادهبود
انگار نه انگار
جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۴۰۰
تاریکی خیلی هم ترس دارد
شک هیچوقت که جزو بازی تو چشم بذار و من دنبالت میگردمِ ما نبود
سهشنبه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۰
دوشنبه، فروردین ۰۹، ۱۴۰۰
۱۴۰۰ بار بیشتر نمیدانم کجای جهان ایستادهام
از اینکه توی آنجایی که همه به آن میگویند دنیا همیشه جایم تنگ بودهاست. آن هم نه آنکه زیادهخواه باشم، اصلا از اول یک اشتباهی در کار بودهاست -مثل اینکه سوار قطار اشتباهی شدهباشی یا ایستگاه را اشتباه پیاده شدهباشی
یک حسی هست که همیشه جدایم کرده است از وجود پیداکردن و سنجیدهشدن در مقایسهی با آدمها به جای وجودداشتن میان آدمها.
از سنگسار کلمهها و نگاه ها هزار بار جان سالم بدر بردهام چون تن به انکار خودم ندادهام.تا که فهمیدم توی همین جای اشتباهی هم میشود اتفاقی بیفتد ، یک حادثه که آن اشتباه را، آن بزرگترین اشتباه را برایت چنان دوستداشتنی کند که با خودت بگویی چه اشتباهی میشد بهتر از این باشد .
دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۹
That feeling ....
«فکرت را که میکنم، مثل این است که توی قلبم دارند طبل میزنند، هر ضربه را هزاران بار قویتر کن و هر ضربه را هزاران بار تکرار کن. تنم پاره پاره میشود.»
پ.ن: نامهی فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان